آخرین اخبار

روایت آزاده یاسوجی از درخواست ابوترابی‌فرد نزد افسر عراقی/دکتر بعثی چگونه سر درد و دندان درد را درمان می‌کرد؟

آزاده یاسوجی روایتی دردناک از نوع درمان پزشکان بعثی در اسارت‌گاه‌های مخوف رژیم صدام در دفاع مقدس دارد.

اشتراک گذاری
02 شهریور 1401
کد مطلب : 2734

به گزارش توازن و به نقل از خبرگزاری فارس از یاسوج؛ استان کهگیلویه و بویراحمد در هشت سال دفاع مقدس مقام اول اعزام به جبهه را به خود اختصاص داد همچنین استان در دوره دفاع مقدس با داشتن تنها ۳۰۰ هزار نفر جمعیت یک هزار و ۸۰۰ شهید را تقدیم کرد که به نسبت جمعیت بیشترین شهید در میان استان‌های کشور متعلق به کهگیلویه و بویراحمد است.

همچنین استان کهگیلویه و بویراحمد در طول دوران دفاع مقدس تعداد ۳۱۷ آزاده و ده‌ها هزار نفر جانباز را تقدیم اسلام و انقلاب کرد که با توجه به جمعیت اندک استان آمار بسیار بالایی در ایثارگری به شمار می‌رود.

در همین خصوص مهدی خسروی یکی از آزادگان استان کهگیلویه و بویراحمد است که در سال ۱۳۶۱ در حالی که فقط نوجوان ۱۴ ساله بود پا به عرصه جنگ و جهاد گذاشت.

خسروی می‌گوید: وقتی خواستم به جبهه بروم غسل شهادت کردم که دیگر برنگردم تقدیر این بود که دوستانم بروند و من بمانم بعضی وقتت‌ها با خدا راز و نیاز می کنم و گلایه‌‌مندم که چرا دوستان رفتند و شهید شدند اما من مانده‌ام اما وقتی این جمله رهبری معظم انقلاب را به یاد می‌آورم که می‌فرمایند ادامه دهندگان راه شهدا دست کمی از شهدا ندارند قلبم آرام می‌گیرد.

وی گفت: در عملیات بیت المقدس و در مرحله سوم از جاده خونین شهر به سوی اهواز به حرکت درآمدیم و اراضی به طول ۳۰ کیلومتر را تصرف کردیم و بعد هم دستور رسید که مسیر باید تا شلمچه ادامه پیدا کند اما وضعیتی برای ما پیش آمد که به محاصره دشمن افتادیم شهید نجفی از شهدای بزرگ استان وقتی فهمید به اسارت خواهیم رفت همه را یکجا جمع کرد و گفت دفاع کردن اکنون خودکشی است و عار و ننگ نیست که اسیر شویم و بتوانیم به مانند حضرت زینب پیام انقلاب را مخابره کنیم.

خسروی افزود: شهید نجفی گفت چون فرمانده هستم باید بروم و نارنجکی برداشت و به سمت دشمن رفت و در هنگام پرتاب آن به سمت بعثی‌ها به درجه شهادت رسید.

وی با بیان اینکه با چشمان خودما ن می دیدیم که بعثی‌ها روی بچه های ما خاک می ریختند گفت: جنگ سختی های خود را داشت خیلی سختی کشیدیم اما رزمندگان و ایثارگران ما با این همه سختی ها اجازه ندارند یک وجب از خاک جمهوری اسلامی در دست دشمن بماند.

وی با بیان اینکه آزادگان بیش از همه ایثارگران سختی کشیدند گفت: شهدا یک مرتبه به شهادت رسیدند اما آزادگان در اسارتگاه‌های دشمن روزی یک بار زنده می شدند و دوباره شهید می‌شدند.

خسروی با بیان اینکه معتقدم شهدای واقعی و آزادگان واقعی پدران و مادران شهدا و آزادگان هستند گفت: آنها سالها با چشمان اشکبار منتظر ورود فرزندان خود بودند.

این آزاده کهگیلویه و بویراحمدی دفاع مقدس به ذکر خاطره ای از مادر خود پرداخت و گفت: وقتی از اسارت برگشتم مادرم تعریف می‌کرد که بنیاد شهید به ما گفت که می خواهیم شما را نزد امام ببریم.

خسروی ادامه داد: مادرم گفت؛ وقتی خدمت حضرت امام رسیدیم قدری منتظر ماندیم تا اینکه امام آمد روی صندلی مخصوص خود نشست و دستمال سفیدی را روی چشم خود گذاشت امام بعد چهره ما را نگاه کرد و یک جمله گفت و دیگر چیزی نگفت؛ امام در جمع خانواده شهدا و ایثارگران و آزادگان گفتند اگر روزی اسرا به کشور آمدند و من در میان شما نبودم به آن‌ها بگویید که خمینی در فکرتان بود.

خسروی با بیان اینکه بدترین خاطره‌ام مربوط به رحلت حضرت امام بود، گفت: یک رادیو را از بعثی‌‌ها کش رفته بودیم و از اوضاع کشور باخبر می‌شدیم روزهایی که فهمیده بودیم امام بیمار است دعا می‌خواندیم به نحوی که بعثی ها فهمیده بودند ما از این موضوع مطلع هستیم و می گفتند شما چه جوری متوجه شده اید.

خسروی افزود: اما صبح روز رحلت امام دیدیم که حتی دشمن بعثی هم برای امام از بلندگو قرآن گذاشته و فهمیدیم که حضرت امام به ملکوت اعلا پیوسته که بدترین روز ما در اسارت همان روز بود.

وی با بیان اینکه شهید عبدالله میثمی موجب شد که من به جبهه بروم گفت: یک روز بعد از اسارت پدرم پیش شهید میثمی رفت و گفت نمیدانم فرزندم شهید شده یا به اسارت رفته است که شهید میثمی گفته بود خسروی متعلق به شما نبوده بلکه متعلق به اسلام و کشور بوده است.

خسروی به خاطره‌ای از حجت الاسلام و المسلمین ابوترابی‌فرد در زندانهای بعثیون اشاره کرد و گفت: صلیب سرخ جهانی گزارش داده بودند که با اسرای ایرانی بدرفتاری می شود و به همین خاطر قرار بود که از اردوگاه ما بازدید کنند در همان روز ها دیدیم که وضعیت اردوگاه عوض شد غذای بهتری در اختیار ما گذاشتند وقتی که نیروهای صلیب سرخ وارد اردوگاه شدند نگاهی به همه کردند و بعد نزد حجت‌الاسلام ابوترابی‌فرد که بزرگ همه ما بود رفتند و گفتند ما برای کاری پیش شما آمده ایم؛ آنها گفتند که شنیده ایم شما را اذیت می‌کنند و غذای مناسب در اختیار شما قرار نمی دهد که آقای ابوترابی تنها فرمود اسارت جای خود را دارد.

خسروی در ادامه افزود: آنها دوباره پرسیدند و آقای ابوترابی جواب نداد سرهنگ عراقی می‌لرزید و می ترسید که آقای ابوترابی چیزی بگوید اما هر کاری کردند سید آزادگان چیزی نگفت بعد از اینکه صلیب سرخ از زندان رفت سرهنگ عراقی آقای ابوترابی را خواست و به او گفت چرا در رابطه با ما چیزی نگفتی ما چندین بار تو را کتک زده ایم اما آقای ابوترابی گفت مسئله این است که شما مسلمان هستید و ما هم مسلمان، مگر می‌شود شکایت مسلمان را نزد کفار برد و سرهنگ با شنیدن این حرف سرش را پایین انداخت و  ابوترابی گفت مثل گذشته من را کتک بزن اما یک درخواست از تو دارم که من را از این اردوگاه به اردوگاه دیگری ببرید.

خسروی در خصوص اینکه چرا آقای ابوترابی درخواست تغییر اردوگاه را کرده است گفت: آقای ابوترابی می گفت شاید در اردوگاه های دیگر بچه ها طاقت نیاورند باید بروم و در کنار آنها باشم و بچه‌ها را دلداری بدهم خوشبختانه آقای ابوترابی را به اردوگاه دیگری فرستادند و این مسیر ادامه پیدا کرد و بچه ها امیدوار شدند.

خسروی به خاطره‌ای دیگر پرداخت و گفت: یک روز دندان درد شدیدی داشتم در اردوگاه یک درمانگاه بود و یک پسر اهوازی نیز در آنجا مترجم بود به او گفتم دندانم درد می کند مرا نزد دکتر برد و دکتر گفت دهانت را باز کن وقتی دهانم را باز کردم با انبردست چندین دندانم را شکاند و کف دستم گذاشت فهمیدم که اگر حرف بزنم چشمم را هم در خواهد آورد لذا تحمل کردم.

خسروی در ادامه به یکی دیگر از خباثت‌های رژیم بعثی اشاره کرد و گفت: یک روز سر درد شدید گرفته بودم سرباز عراقی آمد و گفت چه مشکلی داری گفتم مرا پیش پزشک ببر که پزشک نسخه را به سرباز عراقی داد و به دنبال او رفتم که شاید دارویی در اختیارم قرار دهند اما درب اتاقی را باز کرد و درون یک آب انبار پرتابم کرد آنقدر از سرما در آن آب انبار عذاب کشیدم که سر درد خودم را فراموش کردم.

انتهای پیام/



این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید

این مطلب بدون برچسب می باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هشت − سه =